خواب نمانید
این وبلاگ ساخته شده سال 1392 هست و الان که 18 سالم شده و اومدم سر زدم به این وبلاگ، و مطالبمو بعد سال ها خوندم حسه عجیبی گرفتم.♥

جمعه 3 آبان 1392
ن : ابوالفضل ماهرانی

خواب نمانید

گویند یک روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی
اگه نیمه شب بیای بیرون شهر ، کنار فلان باغ ، منم می یام تا ببینمت.
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود ، چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست.
ولی مدتی که گذشت خوابش برد.
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید ، از کیسه ای که به همراه داشت ، چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت.
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود، آهی کشید وگفت :
ای دل غافل یار آمد وما در خواب بودیم .
و افسرده و پریشون برگشت به شهر.
در راه یکی از دوستانش اونو دید و پرسید :
چرا اینقدر ناراحتی؟
و وقتی جریان را شنید با خوشحالی گفت :
این که عالیه !
آخه نشونه اینه که لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول این که :
خواب بودی وبیدارت نکرده !
و به طورحتم به خودش گفته :
اون عزیز دل من که تو خواب نازه ، پس چرا بیدارش کنم ؟
و دلیل دوم اینکه :
وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت ، پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری!
مجنون سری تکان داد و گفت :
نه!
اون می خواسته بگه :
تو عاشق نیستی!
اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد!
تو رو چه به عاشقی؟
بهتره بری گردو بازی کنی!
آره عزیز دلم باید حواسمون رو جمع کنیم .
نکنه خوابمون ببره !
نکنه فرصتها رو از دست بدیم.
نکنه وقتی بیدار بشیم که دیگه کار از کار گذشته باشه !
و باید بدونیم ، هر ثانیه از زندگی ما لحظه ای بی نظیر و تکرار نشدنیه.
و از اون لحظه های ناب ، بهترین استفاده رو ببریم.
پس بیا از همین لحظه شروع کنیم

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند
باسلام برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روزی روزگاری و آدرس abolfazl-mahrani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.